Wednesday, September 30, 2009

مستند انتخابات ايران

این مستند تکان‌دهنده چند روزی است از طریق سایت یوتیوب منتشر شده است. مشخص نیست سازنده این مستند کیست، اما فردی که آن را در یوتیوب منتشر کرده مدعی است که این مستند توسط تیمی به سرپرستی ابراهیم حاتم...

HIGH QUALITY: Complete Documentary of what really happened in iran after election

http://www.youtube.com/watch?v=6XFEMk-lPYQ

Sunday, August 16, 2009

اعتراف

من اعتراف می کنم به قتل، حمل اسلحه
به ارتباط اجنبی ، به سازش و مسامحه

من اعتراف می کنم به ننگ سرسپردگی
به اغتشاش و مفسده،به شرب خمر و هرزگی

من اعتراف می کنم به انقلاب مخملی
به کودتای موسوی علیه بیت رهبری
من اعتراف می کنم که خاتمی منافق است
و شیخ هم طبیعتا خرابکار و فاسق است

من اعتراف می کنم به صاف بودن زمین
به روز بودن شب و یسار بودن یمین
من اعتراف می کنم که جان نثار رهبرم
که قتل این همه جوان نبوده کار رهبرم
من اعتراف می کنم که شب سفید بود و من
اگر سیاه دیدمش خطای دید بود و من

من اعتراف می کنم که اشتباه کرده ام
و عمر خویش اینچنین تباه کرده ام
من اعتراف می کنم تعفن لباس من
زکار خویش بوده من خودم خراب کرده ام

فقط مرا تمیز کن مجال یک وضو بده
من اعتراف می کنم هوای آب کرده ام
من اعتراف می کنم نه بطری و نه کابل بود
نه سقف بود و پنکه و نه پیچش طناب بود

من اعتراف می کنم که قرص ها توهم است
و فرد خائنی چو من نه لایق ترحم است
من اعتراف می کنم فقط کمی امان بده
به دوستان گشنه ام فقط یه لقمه نان بده

من اعتراف می کنم تو رو خدا فقط بزن
چه کار کرده مادرم؟ چه کار کرده پیرزن؟
من اعتراف می کنم فقط نگو به دخترم
در این یکی دو ماه من چه آمدست بر سرم

Saturday, August 15, 2009

تا وقت است

شعر زیبای زیر را خانم صدیقه وسمقی، شاعر معاصر و استاد دانشگاه، سروده و به جنبش سبز مردم ایران تقدیم کرده است. «موج سبز آزادی» با توجه به غنای محتوایی این شعر، از فعالان عرصه موسیقی دعوت می‌کند تا برای این شعر آهنگ و کلیپ بسازند و اگر چنین همتی به خرج دادند، خبرش را به ما نیز بدهند.


سکوت سبز مرا بشنوید تا وقت است
رسید واقعه، کاری کنید تا وقت است

زمان برای تأمل نمانده دیگر باز
شتاب عقربه ها بنگرید تا وقت است

هزار بغض فروخورده در گلو دارم
جواب من به صداقت دهید، تا وقت است

دروغهای شما را شنیده‌ام بسیار
کلام تازه‌تری آورید تا وقت است

ز پیش روی من ای قاتلان آزادی!
روید سوی دگر، گم شوید تا وقت است

ز ترس لشگر سبزی که لاله در دست است
روا بُوَد به جهنم روید تا وقت است

مرا ز چنگ و ز دندان خود نترسانید
به صلح، رأی مرا پس دهید تا وقت است

Wednesday, August 12, 2009

وقتي تو مي گويي وطن

وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم
گویی شکست شیر را از موش باور میکنم

وقتی تو میگویی وطن بر خویش می لرزد قلم
من نیز رقص مرگ را با او به دفتر می کنم

وقتی تو می گویی وطن یکباره خشکم می زند
وان دیده ی مبهوت را با خون دل تَر می کنم

بی کوروش و بی تهمتن با ما چه گویی از وطن
با تخت جمشید کهن من عمر را سر می کنم

وقتی تومی گویی وطن بوی فلسطین می دهی
من کی نژاد عشق با تازی برابر می کنم

وقتی تو می گویی وطن از چفیه ات خون می چکد
من یاد قتل نفس با الله و اکبر میکنم

وقتی تو میگویی وطن شهنامه پرپر می شود
من گریه بر فردوسی آن پیر دلاور میکنم

بی نام زرتشت مَهین ایران و ایرانی مبین
من جان فدای آن یکتا پیمبر می کنم

خون اوستا در رگ فرهنگ ایران می دود
من آیه های عشق را مستانه از بر می کنم

وقتی تو می گویی وطن خون است و خشم وخودکشی
من یادی از حمام خون در تَلِ زَعتَر(اردوگاهی در فلسطین) میکنم

ایران تو یعنی لباس تیره عباسیان
من رخت روشن بر تن گلگون کشور می کنم

ایران تو با یاد دین، زن را به زندان می کشد
من تاج را تقدیم آن بانوی برتر می کنم

ایران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست
من کیش مهر و عفو را تقدیم داور میکنم

تاریخ ایران تو را شمشیر تازی می ستود
من با عدالتخواهیم یادی ز حیدر میکنم

ایران تو می ترسد از بانگ نوایِ نای و نی
من با سرود عاشقی آن را معطر میکنم

وقتی تو میگویی وطن یعنی دیار یار و غم
من کی گل"امید"را نشکفته پر پر میکنم

سروده ای از مصطفی بادکوبه ای

Saturday, August 1, 2009

چهلم شهدا

پنج شنبه عصر

از سيدخندان وارد سهرودي شده و از انجا به سمت اپادانا به راه ميافتم

جوانان بيدار و آزاده در چهار راهها و خيابانها هستند. عده اي در ميانه و شعار گويان. عده اي نيز در حاشيه. من اينها را نيز دوست دارم زيرا اينان نيز بر شلوغي اين جمع مي افزايند. دوست دارم به مصلي بروم. جدا ميشوم و اپادانا رو به سمت مصلي طي ميكنم. باز هم عده اي ولو اندك ايستاده و شعار ميگويند. كم كم شلوغتر ميشود.

عده اي نيروي انتظامي و تعداي نيروي شخصي و تعدادي موتورسوار شخصي و گاردي راه را بسته اند. ديگر نميتوان ادامه داد جمعيتي 40- 50 نفره مردد ايستده اند كه ناگهان 4 جوان 15 تا 17 ساله را لباس شخصيها مياورند نفهميدم از كجا؟ مثل گنجشكاني پر شكسته و له شده اين سو و انسو كشانده ميشوند و دلم به درد ميايد ميخواهم به جلو تر بروم و داد بزنم اما نه زبانم ميچرخد و نه زانوانم حركت ميكند. قطره اشكي بر صورتم ميلغزد.

دو نفر انها را در صندوق عقب زانتياي سفيدي جا ميدهند ديگر گريه امانم نميدهد چند نفر ديگري هم ميگريند و زني آن سوتر جيغ ميزند. جمعيت كمي به خود ميايد و هو ميكند و داد ميزنند. دو نوجوان ديگر را سوار موتورها ميكنند مابين دو لباس شخصي. انقدر بي رمقند كه حتي نميتوانند خود را تكان بدهند يكي فرياد ميزند : بي شرفها !!!

ناگهان موتورسواران حمله ميكنند و ديگر نميفهمم چه شد؟ فقط ما بين جمعيتم. دختراني كه روسريشان افتاده و فقط ميدوند. پيرمردي كه سعي ميكند به مغازه اي پناه ببرد و من كه سر در گمم. ماشيني مي ايستد و چند نفر را سوار ميكند بهتر است بگويم فراري ميدهد. جواني است خوش مشرب ميگويد امروز كارش اين بوده و ما تشكر ميكنيم. به اينه خرد شده ماشينش اشاره ميكند اما ميگويد هنوز هم هست تا مردم هستند. پياده ميشوم تا به سمت سيدخندان بروم باز هم تشكر ميكنم. چند قدمي بيشتر نرفته ام كه ميبنم جمعيتي به اين سمت فرار ميكنند و من هم ناگزير همراه انها دوباره پا به فرار ميگذاردم. به كوچه ها پناه مي بريم صداي موتوري از دور ميايد و ما فرار ميكنيم. اشك و عرق در هم مي اميزند. چهره ها خسته و اندوهگين. مطمئنا افراد ديگري نيز دستگير شده اند و ما همچنان به دنبال راهي براي خلاصي و آزادي.

بارها اين صحنه ها را در فيلمها و عكس ها ديده ام اما تجربه عملي چيز ديگري است. هميشه در تظاهراتها در مكانهاي اصلي و سرساعتها بوده ام و درگير خشونتها نشده بودم اما اين بار نميدانم چرا احساس ميكردم بايد تا اخر ايستاد و چه تجربه اي بود. نميدانم چگونه توصيفش ميكنند. اما شب هنگام كه خسته به خانه رسيدم فقط ان لحظه ها را مرور ميكردم و بر غيرت زنان و مردان اين سرزمين افرين ميگفتم. هنوز هم چشمهايم خيسند و ياد ان چهار نوجوانم.

راستي امشب مادراني به جاي خالي فرزندان خود مينگرند و چشم انتظارند. باز هم تاريكي همه جا را فراگرفته اما اندكي صبر، سحر نزديك است.

Tuesday, July 28, 2009

Going Iranian

واژه تبدیل شدن اسم به فعل را من دفعه اول از زبان آگاه مرد همه دورانها، باک مینستر فولر شنیدم در کتابی از او به نام I seem to be a verb، (انگار که من یک فعل هستم) که در سال ۱۹۷۳ منتشر شد. اما تا این زمان و تا وقتی که نوشته کوتاهی را از معلمی در نیویورک نخوانده بودم این مفهوم را چنین آشکار احساس نکرده بودم.


این معلم دبیرستان در روزنامه Huffing Post توضیح می دهد که چگونه واژه عامیانه و من درآوردی مثل Going Iranian یا «براه ایرانی رفتن» با باری مثبت در فرهنگ عامیانه مردم آمریکا جا باز می کند.

این معلم آمریکائی می نویسد: اخیراً یکی از شاگردان مدرسه در مقابل ناظم مدرسه که همه شاگردان از او شدیداً حساب می برند ایستاد، کاری که تقریباً هرگز سابقه نداشت. وقتی این شاگرد درخواستش برای آنچه که می خواست پذیرفته نشد، یکی دیگر از شاگردها گفت بیائید باهاش ایرانی بشیم. منظور او سازمان دادن اعتراض بود علیه ناظمی که حرف حساب به گوشش نمی رفته.

او می نویسد از آن به بعد این شاگردان از کلمه «ایران» به عنوان یک فعل برای هر تغییری که خواستار آن هستند استفاده می کنند و ایران از حالت اسم به فعل تغییر پیدا کرده است و در این فرهنگ عامیانه «فعل ایران» یعنی در مقابل قدرت حاکم ایستادن. این معلم می گوید در حالیکه من کمتر توانسته ام توجه شاگرد مدرسه ها را به آنچه در دنیا می گذرد جلب کنم، این برداشت و رویکرد آنها از نام «ایران» برایم در حکم جایزه بزرگی است.

او می گوید حتی آن شاگرد مدرسه هائی که کمترین میزان آگاهی از اخبار دنیا دارند از واژه «ایرانیان» به جای «تهور و شجاعت» در جملاتشان استفاده می کنند.

او می نویسد من نیز در این باور با شاگردان خود در توافق و تفاهم کامل هستم و آرزو داشتم من نیز چنین شهامت درونی همچون آنها را داشتم.

و باز دوست من این نیز حکایت دیگری است از آنچه پیشتر برایت نوشته بودم که دنیا و مردم دنیا پیوسته برای آنان که با تهور و آگاهی برای دستیابی به آزادی در مقابل قدرت حاکم می ایستند، احترام قائل است و همه تاریخ مملو است از این ستایش و احترام مردم و حتی همان قدرت های زورگو نسبت به آنها که در طلب ودیعه خداداد آزادی ایستادگی و پایمردی کرده اند.

تبدیل شدن نام ایران به فعل شجاعانه در برابر حرف زور ایستادگی کردن آنهم در میان جمع شاگرد دبیرستانی های آمريکائی که همیشه به بی خیالی و بی خبری از دنیای برون از آمریکا اشتهار داشته اند، حکایت یک شبه ره صد ساله پیمودن قوم ایرانی است که سی سال شاهد آن بوده که به ناحق ازو تصویری برای دنیا ترسیم کرده بودند که آمریکائی و غیر ایرانی را که سهل است، من زاده و بزرگ شده در ایران را هم به شک می انداخت، که این چگونه قوم خشمگین و بی منطقی است که هیچ قانون بین المللی و هیچ حرف حسابی را قبول ندارد؟

و اینکه اگر این تندروی ها و تندگوئی ها مختص اقلیتی است که حکم ميراند و دم فرمانبر و مسلحی که حکم را به زور به خورد مردم می دهد آن اکثریت، آن اکثریت خاموش که مدعی است جزو اینان نیست کجاست؟

و آنچه در این سی روز و روزهای بعد آن از ایران و ایرانی دیده و شنیده شد، نشان داد که «ایرانی ها کجا هستند و کی هستند؟» تا جائی که نام ایران و ایرانی شدن در سرزمین هائی که معمولاً آنچنان توجهی به دنیا نشان نمی دهند، با باری مثبت، تبدیل به فعلی می شود که معنایش ایستادگی متهورانه در برابر زور است.

این گام بزرگ مردمی را هزار تا «اعترافات معروف تلویزیونی» نیز نمی تواند خنثی کند یا از بزرگی آن بکاهد.


http://www.voanews.com/persian/2009-07-27-voa12.cfm

Saturday, July 25, 2009

نماز سبز

اين نوشته اي است پر معنا از مردي از جنس روحانيت اما آزاده در رابطه با نماز جمعه 26 تيرماه تهران به امامت ايت ا... هاشمي رفسنجاني و حضور سبز مردان پاك و آزاده اين ديار :

عکس ها و فيلم هاي نماز جمعه ديروز را ديدم و داستانش را شنيدم. مبهوت ماندم. اينها ديگر چه کساني هستند؟ مانده ام نام اين حضور را چه بگذارم؟ شجاعت کم است. تهور در برابر اين عمل خود جبن است. آيا ديوانگي است؟ آيا جنون است؟ اينها مثل شعله هاي ديوانه آتش اند. قرار ندارند ولي برقرارند. نيستند ولي هستند. اذانش را بر سر بام ها گفتند و نمازش را در خيابان ها خواندند. به محل برگزاري نماز راه شان ندادند! ندهند. آن جا گاهي خدا را هم راه نمي دهند.

گفتند يکي داشت با کفش نماز مي خواند!

آن نماز به تمامي نمازهاي بدون بينش مي ارزد. به تمام نمازهاي ابلهاني که به سجاده خالي اقتدا مي کنند.

گفتند دختري در نماز مويش بيرون بود!

آن نماز به تمام نمازهاي آن زن متهتکه مي ارزد. زني که نماز مي خواند و با آبروي مومنين بازي مي کند. اين نمازي خوانده ظاهرا خالي از شئون فقهي ولي پر از حق جويي و عدالت طلبي. فروعش را بلد نيست ولي اصولش را خوب فهميده است.

نمي دانم چه بگويم. نمي توانم ارزش گذاري کنم. فقط کم آورده ام. هرچه بيشتر به عکس ها نگاه مي کنم بيشتر حسادت مي کنم. غبطه مي خورم.

Tuesday, July 21, 2009

وندرين ايام زهرم در پياله زهر مارم در سبوست

....

من ، كه از پژمردن يك شاخه گل ؛

از نگاه ساكت يك كودك بيمار ؛

از فغان يك قناري در قفس ؛

از غم يك مرد در زنجير ؛

حتي قاتلي بر دار؛

اشك در چشمان و بغضم در گلوست.

وندرين ايام زهرم در پياله زهر مارم در سبوست؛

مرگ او را از كجا باور كنم ؟

صحبت از پژمردن يك برگ نيست!

واي جنگل را بيابان ميكند!

دست خون آلود را پيش چشم خلق پنهان ميكند!

هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا

آنچه اين نا مردمان با جان انسان ميكنند .

صحبت از پژمردن يك برگ نيست ،

فرض كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست

فرض كن يك شاخه گل هم در جهان هرگز نرست ،

فرض كن جنگل بيابان بود از روز نخست ،

در كويري سوت و كور ،

در ميان مردمي با اين مصيبتها صبور،

صحبت از مرگ محبت ، مرگ عشق

صحبت از مرگ انسانيت است.

يكي از شعرهاي محبوب من همين شعر زيباي مرحوم فريدون مشيري يه كه قسمتهاي از اون رو اينجا نوشتم. براي مني كه براحتي " اشك در چشمان و بغضم در گلوست." گذر اين روزها خيلي سخته و هر چقدر چشمهام رو مي بندم و گوشهام رو ميگيرم و مسيرم رو محدود ميكنم به مسير خونه – محل كار اما باز هم بغض است و اشك و ...

براي يه مرد گفتن از اشكاش سخته اما ... چطور ميشه چيزي نگفت و احساسي نداشت وقتي اين خبرها رو ميشنويد :

شنبه 25 ژوئن همبستگي جهاني با مردم ايران عليه کودتاي خونين 22 خرداد : سازمان‌هاي بين‌المللي مدافع حقوق بشر، ۲۵ ژوئيه (شنبه، سوم مرداد) را روز جهاني همبستگي با مردم ايران، دفاع از حقوق بشر، حقوق شهروندي و آزادي مطبوعات در اين کشور اعلام کردند. قرار است در تمام کشورهاي جهان، بويژه پايتخت کشورهاي بزرگ اروپائي تظاهراتي به همين منظور برپا شود. كمپين بين المللي حقوق بشر ايران، سازمان عفو بين‌الملل، سازمان گزارشگران بدون مرز،ديده‌بان حقوق بشر و فدراسيون بين‌المللي جامعه‌هاي حقوق بشر از جمله صادر‌کنندگان اين بيانيه مشترک هستند.

اين سازمان‌ها از مردم سراسر جهان خواسته‌اند که سوم مرداد ماه با حضور در تظاهرات همبستگي، حمايت خود از جنبش اعتراضي مردم ايران را نشان دهند.

حمايت مانکن هاي مزون لباس گاتيوني ايتاليا از جنبش سبز ايران : در شو لباسي که هفته گذشته در شهر رم برگزار شد .مدلهاي مزون گايتوني در حمايت از جنبش سبز ايران نوار سبز به دست داشتند .طراح اين مزن ماريوتو هم تي شرتي با نام ندا به تن داشت.

حمايت و تظاهرات مردم پراگ در حمايت از مردم ايران

نوآم چامسکي فيلسوف آمريکايي و خوزه کازونوا جامعه شناس اسپانيايي از اعتصاب غذاي نيويورک حمايت کرده و به آن پيوستند

حمايت معتبرترين نشريه علمي جهان از ايرانيان: ما همه ايراني هستيم

خبرهاي اينچنيني رو همراه با خبر پركشيدن يك عزيز يا حبس مردي ديگر كنار صحبتها و قهقه هاي مستانه و وقيحانه افرادي چون الف.نون، مصباح، يزدي، جنتي، احمد خاتمي، تمدن، كوچك زاده، فيروز آبادي، رويانيان، سردارهاي ريزه، كدخدايي، شورجه، سلحشور، شريعتمداري، رسايي و ... چه احساسي به يك انسان ميده؟

من آن غربيان حتي كافر را به اين اين افراد و دينشان ترجيح ميدهم و از دين و خداي اينان تبري ميجويم !!! سجده من بر خداي مرداني چون اميرمومنان است كه اينگونه به حكمراني مي انديشند:

از كلام امير مومنان علي (ع) در زمان خلافت

بامن آن چنان كه با حاكمان جبار سخن مي‌گويند سخن مگوييد و از من آن سان كه از مردم عصباني و تندخو فاصله مي‌گيرند فاصله مگيريد و در برخورد با من ظاهر سازي نكنيد و تصور نكنيد كه اگر حقي به من گفته شود بر من سنگين خواهد بود. گمان نكنيد كه من ميل به مدح وثنا وتعظيم دارم زيرا اگر كسي چنان باشد كه وقتي حقي به او گفته شود بر او سنگين آيد از عدالتي كه به او گوشزد شود ناراحت شود بي گمان اجراي حق و عدالت بيشتر بر او سنگين تر است پس در گفتن سخن حقي يا مشورتي دربارة عدالت منصرف نشويد زيرا من بالاتر ازآن نيستم كه خطا نكنم و در كارخويش از خطا ايمن باشم مگر آنكه خداوند مرا كمك كند.